سیر و سلوک الی الله درجات و مراتب گوناگونی دارد که باید یکی پس از دیگری پیموده شود؛ اما پیش از پیمودن آن مراحل باید با توبه مانع را برداشت. اولین مرحله از مانع زدایی برای سالکان راه، گناه زدایی است؛ چون گناه نه تنها مایه ورود به جهنم است، بلکه مانع انجام کار خیر در دنیا نیز خواهد شد.
امام صادق ( علیه السلام) می فرماید: اثر گناه این است که انسان را از عبادت، محروم می کند. گاهی انسان، در روز به گناهی مبتلا می شود و بر اثر آن از شب زنده داری و نماز شب محروم می گردد؛ گناه در کارهای خیر، مانند کارد تیز در گوشت اثر دارد:
«إن الرجل لیذنب الذنب فیحرم صلاة اللیل و إن عمل السیی ء أسرع فی صاحبه من السکین فی اللحم» (2).
همان گونه که کارد در گوشت نفوذ کرده، آن را قطعه قطعه می کند، گناه نیز اطاعت را قطعه قطعه می کند. البته گاهی انسان، گناه می کند و با کار خیر و اطاعت، آن گناه را ترمیم می کند، ولی این در صورتی است که روح ایمانی شخص، قوی و آن گناه، ضعیف باشد؛ اما در حال عادی برای توده مردم، گناه مانع انجام کار خیر می شود. در نتیجه خود گناه رشد می کند و آنگاه نه تنها برکات معنوی بلکه برکات مادی هم از انسان گرفته می شود.
آنچه در قرآن کریم آمده است:
«و لو أن أهل القری امنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض و لکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون»(3)
این دو مطلب را به همراه دارد و یک نوع تلازم وجودی و عدمی را بازگو می کند؛ یعنی، بین ایمان و تقوا از یک سو و بین نزول برکات الهی از سوی دیگر، تلازم وجودی و بین ترک تقوا از یک سو و بین قطع رحمت و برکات الهی از سوی دیگر تلازم عدمی برقرار است.
امام صادق ( علیه السلام) می فرماید:
خداوند هر سال باران را به اندازه لازم می فرستد، ولی اگر مردم سرزمینی، تبهکار باشند، دستور می دهد که این باران در مناطقی فرو بریزد که به حال آنها سودمند نباشد:
«ما من سنة أقل مطرا من سنة ولکن الله تعالی یضعه حیث یشاء، إن الله تعالی إذا عمل قوم بالمعاصی، صرف عنهم ما کان قدره لهم من المطر فی تلک السنة إلی غیرهم و إلی الفیافی و البحار و الجبال..» . (4).
شیطان، نخست، مأموریت دارد در حد وسوسه عده ای را به گناه دعوت کند؛ اما اگر انسان دعوت او را پذیرفت و به گناه آلوده شد، به تدریج مسموم می شود و تحت ولایت او قرار می گیرد و شیطان در جهاد اکبر بر او پیروز می شود و در نتیجه او را جزو ستاد و سپاه خود قرار می دهد؛ چنانکه در قرآن آمده است:
«و أجلب علیهم بخیلک و رجلک» (5).
بر اساس همین بیان قرآنی، امام صادق ( علیه السلام) درباره گناهکاران می فرماید:
«إذا أخذ القوم فی معصیة الله فإن کانوا رکبانا، کانوا خیل إبلیس و إن کانوا رجالة کانوا من رجالته» (6)
آنان اگر سوارند، از واحدهای سواره نظام شیطان و اگر پیاده اند، از واحدهای پیاده نظام او هستند. از همه بدتر، عالم بی عمل است؛ قرآن کریم می فرماید:
«یا أیها الذین آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون کبر مقتا عند الله أن تقولوا ما لا تفعلون» (7)
مقت و عذاب خدا نسبت به عالم بی عمل و واعظ غیرمتعظ، زیاد است. چنانکه در حدیث نورانی امام باقر ( علیه السلام) آمده است: کسی که مردم را به عدالت و فضیلت و تقوا دعوت کند و خود، عادل نباشد، حسرتش در قیامت، زیاد و مشمول آیه:
«یا حسرتی علی ما فرطت فی جنب الله» (8)
است و اظهار تأسف می کند که چرا من در مورد فرمان خدا تقصیر و کوتاهی کردم:
«إن أشد الناس حسرة یوم القیامة الذین وصفوا العدل ثم خالفوه و هو قول الله..» . (9).
در تطبیق و تفسیر گناه با دقت و تأمل بیشتر، معانی لطیف تری نصیب انسان می شود. به گونه ای که مکروهات و حتی مباحات را هم گناه، تلقی می کند؛ البته نه گناهی که مایه سقوط از عدالت فقهی و سقوط در جهنم باشد؛ بلکه به این معنا که اگر آن را انجام بدهد و به آن مبتلا شود، از فضایل عقلی، محروم می شود. چنین انسانی گاهی فضایل را هم حجاب می داند؛ نه برای این که اینها شرعا نارواست؛ بلکه چون رؤیت و سرگرمی به اینها نمی گذارد انسان به «أم الفضائل» راه پیدا کند و به طور کلی هر مرتبه پایین نسبت به عالی، حجاب می شود تا به اسماء و اوصاف الهی برسد که در آن جا سخن از حجاب نوری است؛ به این معنا که، اسماء و صفات فعلی، حجاب اسماء و صفات ذاتی و اسماء و صفات ذاتی، حجاب خود ذاتند. البته ذات، حجاب محض است و کسی به آن جا راه ندارد.
توبه در لغت به معنای رجوع است؛ وقتی «بنده» به مولای خود بر می گردد، می گویند «توبه» کرده است. ذات اقدس اله در قرآن کریم به همه مؤمنان دستور توبه می دهد:
«و توبوا الی الله جمیعا أیه المؤمنون لعلکم تفلحون» (10)
یعنی، ای مؤمنان! به سوی حق توبه کنید تا فلاح و رستگاری، نصیب شما بشود.
البته باید توجه داشت که توبه، بین معنای لغوی و معنای اصطلاحی و همچنین بین مراحل سه گانه ای که برای آن ذکر کرده اند، مشترک معنوی است، نه لفظی و همه اینها مصادیق آن معنای جامع است: توبه چون به معنای رجوع است، گاهی رجوع از معصیت به اطاعت، گاهی رجوع از مخالفت به موافقت، گاهی رجوع از «ترک اولی» به «اولی» و گاهی رجوع از غیر خدا به خداست.
مرحله اول توبه که توبه عمومی و به اصطلاح، «توبه عوام» است آن است که انسان معصیت کار از تبهکاری خود دست بردارد. گناهکار اگر چه عالم باشد، در حقیقت از «عوام» به شمار می آید . چون «عوام» در این جا در مقابل «علما» نیست؛ بلکه در مقابل «عقلا» است. بنابراین، کسی که اهل گناه باشد، عامی است گرچه تحصیل حوزوی یا دانشگاهی داشته باشد. به هر تقدیر، توبه عوام آن است که از گناه بپرهیزند؛ اما توبه خواص، پرهیز از «ترک مستحب و اولی» است؛ یعنی، اگر بعضی از امور مستحب مانند نماز شب و صدقه اول ماه را ترک کرده باشد از آن توبه کند و از این رقیقتر آن است که انسان از ترک کاری که مستحب شرعی نیست ولی محبوب ارشادی است توبه کند و از اینها رقیقتر هم آن است که او هیچ خلافی نکند، بلکه همه احکام الهی را بشناسد و انجام دهد، ولی در عین حال از توجه به ماسوی الله توبه کند که بعد توضیح داده می شود.
شیطان در کمین انسان است و هرگز او را در خواب و بیداری رها نمی کند و می کوشد تا انسان از فضیلت باز بماند. اگر بتواند، او را به حرام و اگر نشد به ارتکاب مکروه سرگرم کند و اگر موفق نشود کسی را به مکروه مبتلا کند، او را سرگرم می کند تا واجب را ترک کند، و اگر در این زمینه هم توفیقی نیافت، او را به ترک مستحب مبتلا می کند، و اگر این گونه از امور هم در دسترس شیطان قرار نگرفت، سعی می کند تا انسان را به بعضی از واجبها یا مستحبهای مهم، مشغول کند تا او از واجبها یا مستحبهای مهمتر باز بماند؛ همچنین گاهی تلاش می کند تا انسان، سرگرم مباح بشود تا با گذراندن وقت در مباح از مستحب و «اولی» باز بماند، و اگر در این امور هم موفق نشد، می کوشد تا انسان را از توجه به الله باز دارد؛ یعنی، او را به غیر خدا مشغول کند؛ مانند انجام عبادت برای پرهیز از جهنم یا اشتیاق به بهشت؛ زیرا برای سالکان کوی حق، این نجات از جهنم و یا اشتیاق به بهشت هم خار راه است.
پس، توبه افراد عامی به این است که مستحب را بشناسند و انجام بدهند و حرام و مکروه را بشناسند و انجام ندهند و نسبت به گذشته جدا پشیمان باشند و آن را ترمیم کنند و نسبت به آینده هم عزم قطعی بر ترک خلاف داشته باشند که البته ترمیم گذشته، کار آسانی نیست؛ زیرا ترمیم تنها به پشیمانی از گذشته زشت، نیست، بلکه حقوق فراوانی دارد که آنها را هم باید ترمیم کرد و آن این است که اگر کسی در گذشته، کار بدی کرده، اگر آن کار، حق الله باشد، به دو شخص و اگر حق الناس باشد، به سه شخص ظلم کرده است:
.1 کسی که حق، عرض یا مال او تلف شده و از بین رفته است.
.2 امر خدا که اطاعت نشده است؛ چون خدا تضییع حقوق دیگران را تحریم کرده است.
.3 خود گناهکار؛ زیرا او با این کار، روح خویش را آزرده و به آن آسیب رسانده استگ و با توجه به این که روح و بدن، چند صباحی مجاور و همسایه همند ولی به تدریج، روح همسایه خود را ترک و به دیار خود سفر می کند، بنابراین، بدن نباید بر اثر اشتیاق به لذایذ، همسایه خود را آزرده خاطر کند؛ اما ترمیم حق دیگران چندان دشوار نیست، ولی تأمین رضای الهی و تطهیر قلب آلوده کار آسانی نیست.
شستشوی دل کار دشواری است؛ از این رو در ادعیه، به ما آموخته اند تا بگوییم:
«اللهم طهرنی فیه من الدنس و الاقذار» (11)
پروردگارا! ما را از پلیدیها و آلودگیها پاک کن، یا بگوییم:
«اللهم اغسلنی فیه من الذنوب و طهرنی فیه من العیوب» (12)
خدایا! ما را از گناهان و عیبها، شستشو بده.
ما باید این حقیقت را دریابیم که گناه واقعا چرک و «رین» است و روح را تیره می کند. انسان بر اثر گناه، نه خواب خوبی دارد تا در رؤیا معرفتی نصیب وی شود و نه بیداری خوبی دارد تا بتواند علم درستی را کشف و تعلیم صحیحی را نصیب دیگران کند. بنابراین، اگر روح تیره شود، بسیاری از اسرار از او نهفته است. روحی که خدا آن را منبع الهام قرار داده و به آن سوگند یاد کرده است:
«و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها» (13)
چنانکه به خورشید، ماه، روز، شب، آسمان و زمین سوگند یاد کرده است:
«و الشمس و ضحها و القمر اذا تلها و النهار اذا جلها و اللیل اذا یغشها و السماء و ما بنها و الارض و ما طحها» (14)
همان گونه که خورشید و تابش آن، ماه و فروزش آن، روشنایی روز، تاریکی شب و برپایی آسمان و زمین، از سوی ذات اقدس اله اموری دایمی است، الهام به نفس از ناحیه او نیز دائمی است، ولی شنونده این صدا کم است؛ زیرا ما از خودمان آن قدر صدا به گوش جانمان می رسانیم که صدای حق شنیده نمی شود، و گرنه او همواره با جان ما سخن می گوید.
این که گفتند سالک، کم سخن و مواظب خوراکش باشد، برای همین است که صدای الهامهای الهی را بشنود؛ چون اگر کسی بخواهد صدای دوری را بشنود، ناچار است که خود ساکت باشد و حرف نزند. به هر تقدیر توبه برای عوام همین است و توبه «خواص» هم پرهیز از «ترک اولی» است؛ به این معنا که، انسان ترک اولی را نسبت به گذشته، جبران و نسبت به حال ترک کند و نسبت به آینده تصمیم بگیرد که مبتلا نشود.
اما توبه «اخص» توبه از توجه به غیر خداست؛ چنانکه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«إنه لیغان علی قلبی و إنی لأستغفر بالنهار سبعین مرة» (15).
گاهی انسان در صحنه قلب خود، نوعی گرفتگی مشاهده می کند، مثل این که ابری فضای دل را پوشانده است و نمی داند چگونه آن را بزداید. از این رو به فکر می افتد تا در مزرعه یا در پارکی قدم بزند؛ در کنار رودی بنشیند و یا با دوست خودسخن بگوید. آنگاه خیال می کند آن ابر، برطرف شده است؛ در حالی که چنین نیست و آن ابر غلیظ شده و جلو دید او را گرفته است و دیگر تشخیص نمی دهد که در فضای تیره زندگی می کند. گاهی انسان خیال می کند که با جلسات انس و فکاهیات، ابر زدایی یا غبار روبی می شود؛ در صورتی که چنین نیست.
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: من در هر روز هفتاد بار استغفار می کنم؛ یعنی «خلیفة الله» و «انسان کامل» ، هر روز هفتاد بار استغفار می کند که مبادا این ابرها فضای دل را بگیرد. البته استغفار برای انسان کامل در حقیقت، «دفع» است نه «رفع» ؛ او استغفار می کند تا ابر، جلو دید دل را نگیرد؛ نه این که بخواهد ابرهای موجود را برطرف کند؛ زیرا توجه به غیر خدا مانند توجه به فرشته ها یا توجه به خود وحی و یا نبوت، حجاب است و به فرموده مرحوم سید حیدر آملی اگر پیامبران به مقام شامخ رسالت، نبوت، خلافت و یا ولایتشان توجه بکنند، این خود، حجاب است (16). زیرا محضر امن خدا جز شهود او چیز دیگری را نمی پذیرد. بنابراین، همواره استغفار انبیا برای این است که آنان این گونه از توجهات را دفع کنند.
تذکر: دفع حجاب که هدف استغفار انسان کامل است اعم از حجاب ظلمانی و حجاب نورانی است، آنان از حجاب ظلمانی منزهند و از این رو همان طور که رفع حجاب ظلمانی برای آنان مطرح نیست، دفع آن هم مورد اهتمام آنها نخواهد بود؛ چون با ورود در حصن توحید ناب از گزند حجاب ظلمانی مصونند و عمده کوشش آنان دفع حجابهای نورانی است.
سخن نورانی امام علی (سلام الله علیه):
«الیمین و الشمال مضلة و الطریق الوسطی هی الجادة» (17)
راه تائبان و همچنین توبه عوام، خواص و اخص را مشخص می کند:
توبه عوام این است که آنان از چپ و راست که معصیت است، به وسط راه که صراط مستقیم است برگردند.
توبه خواص این است که فعل مکروه یا ترک مستحب را «مضله» و گمراهی بدانند و آن را رها کنند و «وسطی» که فعل مستحب و ترک مکروه است، «جاده» و صراط مستقیم بدانند و به آن توجه کنند.
توبه اخص توبه از توجه به غیر خدا مانند توجه به جلال و جمال حق و یا توجه به نجات از جهنم و شوق به بهشت است که نزد گروه سوم «مضله» و گمراهی به شمار می رود و «وسطی» که توجه به «الله» است «جاده» و صراط مستقیم است.
توبه، کمیت و کیفیتی دارد. کمیت توبه آن است که قرآن کریم به همه مؤمنان دستور آن را می دهد:
«توبوا الی الله جمیعا أیه المؤمنون» (18)
و کیفیتش هم عبارت از «نصوح» یعنی خالص بودن است که در این زمینه نیز قرآن کریم می فرماید :
«یا ایها الذین امنوا توبوا الی الله توبة نصوحا» (19).
اگر توبه، فراگیر باشد و انسان از همه خلافها توبه کند و نصوح یعنی خالص باشد، آنگاه لغزشهای گذشته بخشوده می شود و انسان تائب به منزله بی گناه است:
«التائب من الذنب کمن لا ذنب له» (20)
چون به گناه، «ذنب» می گویند و معنای «ذنب» با «ذنب» نزدیک است. ذنب دنباله یا دم است و گناه را نیز چون «ذنب» یعنی دنباله دارد و انسان را رها نمی کند و عقوبت به بار می آورد ذنب گفته اند، و چون عقوبت، نتیجه کار است و در آخر آن، تحقق پیدا می کند از این جهت به آن عقوبت می گویند. اما با توبه، دنباله گناه قطع می گردد. به هر تقدیر گناه، مانع راه و اولین مرحله از مانع زدایی برای سالکان راه، گناه زدایی است.
قرآن کریم، راههای تشریعی را همانند راههای تکوینی، به صورت باز و مبسوط بیان می کند؛ یعنی راهی را که انسان بدون اختیار باید در نظام تکوین طی کند، مشابه و معادل آن را به او ارائه می کند تا از راه صحیح و با اختیار خود در نظام تشریع طی کند؛ مثلا، یکی از راههایی که در نظام تکوین، هر انسانی آن را طی می کند رجوع به خداست؛ انسان بداند یا نداند و بخواهد یا نخواهد با مرگ، به سوی خدا رجوع می کند و
«إنا لله و إنا إلیه راجعون» (21)
اصل کلی حاکم بر حیات بشری است؛ همان گونه که
«کل نفس ذائقة الموت» (22)
اصل حاکم بر همگان است.
برای این که انسان، قبل از مرگ «طبیعی» ، به موت «ارادی» بمیرد و قبل از «ارجاع طبیعی» به «مراجعه ارادی» ، رجوع کند قرآن کریم راههای تهذیب روح را از نظر تشریع، تبیین کرده است. «توبه» و «انابه» نوعی مرگ و رجوع است. کسی که توبه می کند، در حقیقت از شهوت و غضب می میرد و آنها را «اماته» می کند و می میراند. اماته شهوت و غضب، همان تعدیل این دو خوی سرکش است. اگر چنین شد، انسان از شهوت و غضب و همچنین جهل می میرد و برای این که این راه را ادامه دهد و به صرف مرگ شهوت و غضب، اکتفا نکند، می کوشد آنچه را که عقل دستور می دهد همان را بفهمد و عمل کند؛ یعنی از لذایذ عقلی، طرفی ببندد.
این که به ما گفتند:
«موتوا قبل أن تموتوا» (23):
یعنی قبل از این که به مرگ طبیعی بمیرید، به موت ارادی بمیرید یا امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) می فرماید:
«عباد الله، زنوا أنفسکم من قبل أن توزنوا و حاسبوها من قبل أن تحاسبوا» (24)
یعنی قبل از این که شما را به محاسبه دعوت کنند، حسابرس خود باشید، از همین آیات قرآن کریم مدد گرفته اند. وقتی انسان رجوع می کند، هجرتش آغاز می شود.
از سوی دیگر، رجوع تکوینی، مراتب و درجاتی دارد: برخی تا به اوج رجوع می رسند و برخی دیگر در وسط راه می مانند؛ مانند، آبها که به ابر و آنگاه به باران تبدیل می شود و دوباره به دریا بر می گردد؛ اما آبهایی که به دریا برمی گردد بر دوگونه است؛ قسمتی از آنها در نهرهای کوچک به سمت دریا حرکت می کند و چون فشار و شتاب آن زیاد نیست، در کرانه ها به دریا ملحق می شود و آن قدرت را ندارد که به عمق دریا راه پیدا کنند، ولی رودخانه های بزرگ خروشان است و هنگامی که به دریا می رسد، آبهای کنار دریا را می شکافد و خود را تا به عمق دریا می رساند.
بازگشت انسانها به «لقاء» خدا هم چنین است؛ گرچه همه انسانها به لقای حق بار می یابند :
«یا أیها الانسان إنک کادح إلی ربک کدحا فملاقیه» (25)
اما معنای «لقاء الله» ، این نیست که همه به مرحله
«دنی فتدلی فکان قاب قوسین أو أدنی» (26)
برسند. در مرگ و رجوع طبیعی، همگان یکسان نیستند؛ چنانکه در مرگ و رجوع اختیاری نیز چنین است و از این رو بین تائب و منیب فرق گذاشته اند و انابه را بالاتر از توبه دانسته اند . گاهی انسان از معصیت و مخالفت به اطاعت و موافقت رجوع می کند و گاهی از دیدن غیر حق به دیدن حق رجوع می کند و در این حالت دوم به چیزی جز حق علاقه نخواهد داشت و این رجوع تام است. بنابراین، همان گونه که رجوع، در نظام تکوین درجاتی دارد، در نظام تشریع نیز درجاتی دارد که از توبه، شرو ع و به مراحل عالی انابه ختم می شود.
نمونه ای از هماهنگی تکوین با تشریع این است که خدای سبحان همان گونه که در نظام تشریع، اموری را بر ما مقرر کرده است؛ مانند:
«کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم» (27)
یا
«کتب علیکم القتال و هو کره لکم» (28)
مشابه این، راههایی را هم در نظام تکوین به ما ارائه کرده است مانند:
«أولئک کتب فی قلوبهم الایمان و أیدهم بروح منه» (29).
در بخش اول، اصل را تکوین دانستیم و نظام تشریع را از آن استفاده کردیم؛ در حالی که در بخش دوم به عنوان تبیین هماهنگی بین تکوین و تشریع، اصل را تشریع قرار دادیم و تکوین را هماهنگ با آن می دانیم؛ یعنی، می گوییم همان گونه که خداوند، تحصیل روح ایمان و حیات جدید را بر ما واجب کرده است، می فرماید: اگر کسی راههای صحیح را طی کند، خداوند در نظام تکوین، روح ایمان مؤید و مقدس را بهره او می کند (30).
بنابراین، «کتب فی قلوبهم الایمان» ، کتابتی تشریعی، مانند
«کتب علیکم الصیام»
نیست، بلکه کتابت تکوینی است. از این رو دلهای یک عده، با ایمان به خدا نقش بسته است به گونه ای که چیزی نمی تواند آنها را از ایمان به خدا جدا کند؛ به عبارت دیگر بر اثر توفیقات الهی و پیمودن راه راست، این جایزه را خدا به آنها داده است که در صحیفه دل آنان، کلمات تکوینی ایمان را نگاشته و بنابراین، قلب آنان «مؤمن» است. چنین کسانی از روح خاصی برخوردارند که در افراد دیگر نیست.
توضیح این که، خدا دو گونه روح به افراد، افاضه می کند: روح عادی؛ که در آیاتی مانند :
«و نفخت فیه من روحی» (31)
و
«نفخ فیه من روحه» (32)
مطرح شده است. هر انسانی از این روح نفخی بهره مند است و روح خاص که از همان «روح القدس» نشئت می گیرد و این درباره مؤمنان خاص است؛ همان گونه که می فرماید:
«و أیدهم بروح منه» (33).
که این، «روح تأییدی» است، نه «روح نفخی» و چنین انسانی مؤید است و با قدرت الهی تأیید می شود و بنابراین، چیزی او را از پا درنمی آورد؛ نه حوادث سخت روزگار او را از پا درمی آورد و نه شیطان، توان آن را دارد که او را بفریبد؛ زیرا شیطان گرچه ماهر و مقتدر است و خدای سبحان درباره قدرت او می فرماید:
«و لقد أضل منکم جبلا کثیرا أفلم تکونوا تعقلون» (34)
او بسیاری از افراد را فریب داده است، ولی در عین حال، شیطان در برابر قدت خدا بسیار ناتوان است:
«إن کید الشیطان کان ضعیفا» (35)
یعنی، همواره کید شیطان در برابر ذات اقدس خداوند و حمایت و هدایت او ضعیف است.
اصولا ذات اقدس اله، هنگامی که اجزای جهان را با یکدیگر می سنجد، به گونه ای سخن می گوید و هنگامی که مجموعه نظام کیهانی را با قدرت خود می سنجد، به گونه ای دیگر سخن می گوید : وقتی اجزای جهان را نسبت به هم می سنجد، کوهها را خیلی استوار می داند و می فرماید : کوه، از گزند اضطراب مصون است و زمین را هم از اضطراب و نوسان حفظ می کند؛ مثلا، در سوره «نحل» می فرماید:
«و ألقی فی الارض رواسی أن تمید بکم» (36)
ما کوهها را بلند قرار داده ایم تا مبادا زمین، شما را به اضطراب و به حرکت تند، متحرک کند.
امیرالمؤمنین ( علیه السلام) نیز می فرماید:
«و وتد بالصخور، میدان ارضه» (37)
خداوند با کوهها، زمین را میخکوب کرده است و با آنها اضطراب و نوسان را از زمین گرفته است. پس کوهها چنین قدرتی دارد که کره زمین را از اضطراب برهاند؛ اما همین کوههای سربه فلک کشیده و قدرتمند، در برابر قدرت خدا صلابتی ندارد:
«و یسئلونک عن الجبال فقل ینسفها ربی نسفا فیذرها قاعا صفصفا لا تری فیها عوجا ولا أمتا» (38)
یعنی از تو در باره کوهها می پرسند. در پاسخ آنها بگو که خدای من چنان کوهها را از بنیاد برکند که خاک شود و آنگاه پستی و بلندیهای زمین، صاف و هموار گردد.
بنابراین، سلسله جبال گرچه متصلب است، ولی در برابر قدرت الهی ناتوان است. کید شیطان نیز چنین است. گرچه او توان آن را دارد که بسیاری از افراد را بفریبد و فریب هم داده است، ولی اگر فردی مشمول عنایت خاص خدا قرار گرفته، از آن روح تأییدی، مدد بگیرد، شیطان نمی تواند او را فریب دهد. پس اگر ما در نظام تشریع، ایمان بیاوریم و مقداری این راه را ادامه بدهیم، آنگاه خدا تکوینا آن گرایش الهی را در دلهای ما می نگارد و ما را با روح خاص خود تأیید می کند. به این ترتیب، اصل، تشریع خواهد بود و تکوین، تابع آن است . البته در هر کاری تشریع، تابع تکوین است؛ ولی در تقریر و بیان مطلب که مقام اثبات است نه ثبوت، گاهی تکوین اصل و تشریع تابع آن قرار می گیرد و گاهی برعکس عمل می شود.
در قرآن کریم از رجوع و هجرت انسان به سوی خدا به «فرار» نیز تعبیر شده، می فرماید:
«ففروا إلی الله» (39)
به طرف خدا فرار و هجرت کنید. بیش از یک قلعه امن در عالم نیست و آن قلعه امن همان توحید است و انسان برای این که از گزند حوادث درون و بیرون برهد باید به طرف قلعه امن فرار کند. دستور فرار به سوی خدا، متوجه همه حتی معصومین (علهیم السلام) است و اختصاص به مشرکان، اهل کتاب و مسلمانان عادل یا فاسق ندارد. البته آنها که خیلی دورند باید خیلی تلاش کنند تا خودشان را نزدیک کنند و کسانی که در قلعه امن توحید هستند خیلی باید تلاش کنند تا خودشان را به آن هسته مرکزی قلعه امن برسانند. در بعضی از دعاهای ماه مبارک رمضان آمده است:
«و أسکنی فیه بحبوبات جناتک» (40)
همچنین حضرت امام سجاد ( علیه السلام) به خدای سبحان عرض می کند:
«و أحللنا بحبوحة جنانک» (41)
یعنی، ما را در هسته مرکزی بهشت، که امن ترین جای بهشت است، جای بده، و آنان که در هسته مرکزی جنت لقای حق قرار دارند می کوشندتا مشمول قهر نگردند و از آن مقام رفیع هبوط نکنند .
فرار به طرف خدا چندین درجه و مرحله دارد. جاهلان باید از جهل به علم فرارکنند و احکام و حکم الهی را فرا گیرند و وقتی از جهل رهیدند و به علم رسیدند، باید از علم حصولی و مفهومی فرار و به علم شهودی و حضوری راه پیدا کنند و هنگامی که از علم حصولی به علم شهودی راه یافتند؛ یعنی معلومشان، مشهود شد و «علم الیقین» آنان، «عین الیقین» شد، باز هم این فرارراادامه دهند تا از عین الیقین به «حق الیقین» برسند و همچنین فرارشان را ادامه دهند تا این که چیزی را جز حق، مشاهده نکنند (وحدت شهود، نه وحدت وجود) .
روزی سلمان (رحمة الله علیه) از قبرستانی عبور می کرد. پس از سلام به مردگان آن گورستان، از آنان پرسید: آیا شما می دانید که امروز، جمعه است؟ پس از آن، در عالم رؤیا یکی از مردگان قبرستان را دید و به سلمان گفت: آری ما می دانیم امروز، جمعه است؛ زیرا روز جمعه پرندگان ذکر مخصوصی دارند (42). بنابراین، جهان و انسان موجود هستند و حمد آنان نیز هست؛ اما انسان «حامد» به ماسوای حق، توجهی ندارد و «ندیدن» غیر از «نبودن» است. این مرحله نهایی «فرار الی الله» در بخش علمی است.
مقام عمل هم مراتبی دارد که عبارت است از فرار از معصیت به اطاعت، فرار از اطاعت بردگانه و تاجرانه (اطاعت برای ترس از جهنم یا شوق به بهشت) به اطاعت شاکرانه و عاشقانه (اطاعت برای شکر و محبت خدا)، و از این مرحله هم فرار کردن و اطاعت و شکر و محبت را هم ندیدن و فقط غرق در شهود محبوب شدن. البته مراحل پایانی بخش عمل با بخشهای علم یکی می شود؛ یعنی، پایان عمل همان شهود است؛ عمل تمام شدنی است، ولی علم و معرفت حق، پایان ناپذیر است.
مهمترین راهی که قرآن برای نزاهت روح فرا راه سالکان کوی لقای حق ارائه می کند این است که سالک از شهود غیر خدا مبرا و تائب شود. حکم خدا این است که از غیرخدا کاری ساخته نیست؛ چنانکه در سوره «قصص» می فرماید:
«کل شی ء هالک إلا وجهه له الحکم و إلیه ترجعون» (43)
هر چیزی جز خدا و وجه او، «هالک» است و اگر هلاکت آن، امروز برای افراد عادی، روشن نیست، فردا که پیشگاه حقیقت، ظاهر می شود برای همگان مشهود خواهد شد.
خدای سبحان پس از این که در این کریمه، یک قضیه سلبی، یعنی «کل شی ء هالک إلا وجهه» را ذکر می کند، می فرماید: «له الحکم» ؛ اگر غیر خدا هالک است، پس حاکم نیست و اگر حاکم نبود، هیچ کس تحت حکومت او نیست و اگر باید به محکمه حاکم، مراجعه کرد و غیر از خدا احدی حاکم نیست، پس باید به محکمه خدا رجوع کرد. از این رو می فرماید: «وإلیه ترجعون» و این، مهمترین عامل نزاهت و آرامش روح است.
علت ناآرامی افراد عادی آن است که به چیزی تکیه می کنند که خود تکیه گاهی ندارد. به همین جهت به عنوان ضرب المثل می گویند: «الغریق یتشبث بکل حشیش» ؛ انسان غرق شده، به هر گیاهی تکیه می کند و دست می اندازد تا نجات پیدا کند؛ زیرا خیال می کند آن گیاه، در دریا ریشه دارد و قوی است. کسانی که در محبت دنیا غرق شدند، دست و پا می زنند و هر لحظه، احساس خطر می کنند و به این و آن متمسک می شوند و به زرق و برقها تکیه می کنند تا از اضطراب برهند، ولی نمی توانند.
قرآن کریم درباره افرادی که گرفتار آتش دوزخ می شوند، می فرماید:
«و رضوا بالحیوة الدنیا و اطمانوا بها» (44)
اینها به دنیا بسنده کرده، راضی و مطمئن شدند، در حالی که دنیا متاع فریب است:
«و ما الحیوة الدنیا إلا متاع الغرور» (45)
دنیا متاع فریب است و انسان را می فریبد و اگر غریق به فریبگاه تکیه کند، قطعا نمی آرمد .
این که مردان الهی مطمئنند برای آن است که به حق متکی هستند و حق، ثابت مطلق است:
«ذلک بأن الله هو الحق» (46).
برای رسیدن به این مقام والا، باید از هر گناهی توبه کرد. انسان گناهکار، شرمنده است؛ زیرا با این که چیزی مانع قدرت خدا نبود، خداوند به او مهلت داد تا گناه کند و فورا او را کیفر نکرد و آبروی او را هم نزد دیگران نبرد.
اگر چنین حالتی برای انسان رخ دهد، از گناه پشیمان می شود و این اولین قدم است. آنگاه سعی می کند گناه نکند و گناه گذشته را جبران کند و اگر همین راه را ادامه دهد، به جایی می رسد که دیگر نام گناه را بر لب جاری نمی کند و یاد گناه را در دل خطور نمی دهد و آنگاه که به بارگاه خداوند بار می یابد، اصلا توجه به این ندارد که قبلا گناه کرده است، چنانکه بهشتیان بعد از ورود به بهشت، گناهان گذشته را به خاطر نمی آورند؛ زیرا همین تذکر گناه، خود شرم آفرین است و در بهشت هیچ اندوه و شرمی نیست.
مردان الهی نیز تذکر گناه را عیب می دانند. چون مایه شرم است و آنان هم اکنون به حضور اله، بار یافته اند. البته در ابتدا و اواسط راه، تذکر گناه، فضیلت است؛ زیرا انسان را وادار به توبه و انابه می کند، لیکن در پایان راه که مشمول لطف ویژه الهی شده اند، گناه قبلی مورد نسیان قرار می گیرد و منشأ این نسیان هم انساء الهی است و این انساء هم از بارزترین نمادهای عنایت خدا به عبد تائب است؛ زیرا اگر نسیان ذنب نباشد، هماره بنده تائب با تذکر گناه پیشین شرمنده است و همین شرمندگی رنج توانفرساست.
پی نوشت ها:
.1 مباحث این بخش بر اساس ترتیب باب دوم کتاب «أوصاف الأشراف» محقق طوسی تنظیم شده است .
.2 محاسن برقی، ج 1، ص .205
.3 سوره اعراف، آیه .96
.4 محاسن برقی، ج 1، ص .207
.5 سوره اسراء، آیه .64
.6 محاسن برقی، ج 1، ص .206
.7 سوره صف، آیات .3 2
.8 سوره زمر، آیه .56
.9 محاسن برقی، ج 1، ص .212
.10 سوره نور، آیه .31
.11 مفاتیح الجنان، دعای روز 13 ماه رمضان.
.12 مفاتیح الجنان، دعای روز 23 ماه رمضان.
.13 سوره شمس، آیات .8 7
.14 سوره شمس، آیات .6 1
.15 بحار، ج 25، ص .204
.16 جامع الأسرار، ص .27
.17 نهج البلاغه، خطبه 16، بند .7
.18 سوره نور، آیه .31
.19 سوره تحریم، آیه .8
.20 بحار، ج 6، ص 21 و .41
.21 سوره بقره، آیه .156
.22 سوره آل عمران، آیه .185
.23 بحار، ج 69، ص .59
.24 نهج البلاغه، خطبه .90
.25 سوره انشقاق، آیه .6
.26 سوره نجم، آیات .9 8
.27 سوره بقره، آیه .183
.28 سوره بقره، آیه .216
.29 مجادله، آیه .22
.30 قرآن کریم، توحید را گاهی به صورت دعوی غیبی ذکر می کند که افرادی که اهل استدلال نیستند می توانند بر اساس ایمان به غیب، آن را بپذیرند و این ایمان تقلیدی است.گاهی هم برهان اقامه می کند؛ مانند: «لو کان فیهما الهة إلا الله لفسدتا» (سوره انبیاء، آیه 22) که این ایمان تحقیقی یا نظری و حصولی است که نصیب افراد خاص خواهد شد. مرحله بالاتر، ایمانی است که به وسیله علم شهودی، نصیب سالک شاهد می شود؛ چنانکه می فرماید: «وعلمناه من لدنا علما» (سوره کهف، آیه 65) . گر چه، هر علمی که انسان دارد بر اساس تعلیم الهی است: «علم الإنسان ما لم یعلم» (سوره علق، آیه 5)، اما این، علم خاص است که از ناحیه قدس خدا، نصیب مؤمن مؤید می شود و چنین علمی اولا تحقیقی است نه تقلیدی و ثانیا حضوری و شهودی است نه حصولی و تحقیقش هم تحقیق بصری است، نه نظری. چنین ایمانی، تزلزل ناپذیر است، ولی ایمانهای عادی گاهی هست و گاهی نیست.
در روایات آمده است که شخص گناهکار در حین گناه، مؤمن نیست (محاسن برقی، ج 1، ص 192) ؛ یعنی، آن روح ایمانی را که باید داشته باشد ندارد؛ چون ایمان، انسان را از تبهکاری در برابر خدا بازمی دارد. این ایمان متوسط یا ضعیف است که گاهی ثابت و گاهی متغیر است، ولی آن ایمان الهی که در آیه «کتب فی قلوبهم الإیمان» (سوره مجادله، آیه 22) مطرح است، همواره ثابت است و هرگز زوالی ندارد. پس این روح که مقدس از جهل، تغیر و تحول است، نصیب انسان سالک می شود و خدا هم آن را با دست خود در جان انسان سالک می نگارد.
.31 سوره حجر، آیه .29
.32 سوره سجده، آیه .9
.33 سوره مجادله، آیه .22
.34 سوره یس، آیه .62
.35 سوره نساء، آیه .76
.36 سوره نحل، آیه .15
.37 نهج البلاغه، خطبه 1، بند .3
.38 سوره طه، آیات .107 105
.39 سوره ذاریات، آیه .50
.40 مفاتیح الجنان، دعای روز 22 ماه رمضان.
.41 مفاتیح الجنان، مناجات خمس عشر، مناجاة المطیعین.
.42 بحار، ج 101، ص .279
.43 سوره قصص، آیه .88
.44 سوره یونس، آیه .7
.45 سوره حدید، آیه .20
.46 سوره حج، آیه .62